پارت پنجاه :

هیچ باری انقدر از ته دل خوشحال نبودم.همون بارهایی که با راستین می یومدم و راستین گوشه ای می ایستاد تا من مسابقه بدم.هیچ باری انقدر حالم خوب نبود که نا خودآگاه چند بار پشت هم داوود رو بغل کنم برای اینکه مسابقه رو بردیم.ظاهرا سندروم‌ دست بی قرارم دارم‌ که در یه حرکت سمی لپ داوود رو می کشم. و اون فقط بی صدا به شلوغ کاری هام لبخند می زنه.با خوشحالی عکس رو تو استوری و پست اینستاگرام می ذارم و تم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    خیلی قشنگه

    ۴ هفته پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۲ هفته پیش
  • Setareh

    00

    من منتظرم🥲💔

    ۳ هفته پیش
  • Z,

    20

    من که از خواندن این رمان لذت میبرم مرسی خانم نویسنده عزیز عالی

    ۴ هفته پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۴ هفته پیش
  • ساناز

    10

    ❤️❤️❤️❤️

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.